پژار آبدانان :
فیلم بادیگارد را اتفاقی پیدا کردم. اما درست مثل فیلم “پیدا و پنهان” و “استرداد” و “اخراجیها”، از فیلمهای استراتژیکیست که جمهوری اسلامی با هدفی خاص آنها را میسازد. در واقع حوزه جنگ علناً به سینمای ایران کشیده شده است و اینبار مغزها در این عرصه بمباران میشوند. داستان فیلم به بادیگاردی برمیگردد که در تازهترین مسئولیتش، باید از یک دانشمند هستهای و یا به قول خودشان “سرمایه ملی” محافظت کند. در فیلم درست همانطور که جمهوری اسلامی در دنیای واقعی هم میخواهد، همهچیز امکان پذیر است و بادیگارد باید فدای دانشمند هستهای شود. ولی کاش در دنیای واقعی هم، مسئله به همین سادگی بود
در یکی از صحنههای فیلم، دانشمند هستهای فیلم در جایی قرار میگیرد که قاب عکس 4 دانشمند هستهای ایرانی در پشت سرش پیداست؛ 4 دانشمندی که به وسیله سرویسهای جاسوسی اسراییل ترور شدند!!!! داریوش رضایینژاد را شاید بسیاری از دوستان بشناسند؛ یکی از همین افرادیست که در عکس دیده میشود؛ دانشجوی کردی که فدای بازیهای سیاسی جمهوری اسلامی و دستگاههای اطلاعاتیاش شد. داریوش رضایی نژاد کرد بود و اهل شهرستان آبدانان در استان ایلام. از قضا در مراسم تشییع جنازهاش در سال 90 هم شرکت کردم و هنوز حرفهای برادرش را بخاطر دارم که خطاب به ده هزار همشهری خود فریاد زد: من کرد هستم و میخواهم با همه شما کردی حرف بزنم. از قضا حرفهای همسر داریوش را هم بیاد دارم که در روز سوم مراسمش فریاد برآورد که همسرم عاشق زبان کردی بود و من به احترام او امروز (نه لکی بلکه) کردی حرف میزنم.
وقتی این فیلم را میدیدم، حوادث 6 سال پیش از خاطرم گذشت. روزی که ده هزار نفر از خلق کرد تنها به این خاطر در مراسم شرکت کردند که بگویند “هوشیارند و میدانند که قاتل داریوش کیست”. خشم وجود آن مردم را فرا گرفته بود و همه میدانستند سپاهیانی که در مراسم شرکت کرده و نقش همهکار مراسم را بازی میکنند، خودشان قاتلان اصلی هستند. همه چیز میتوانست به یک قیام تبدیل شود؛ قاتلان خودشان هم خودشان آن را خوب درک میکردند و درست به همین خاطر بود که در روز سوم یک سپاهی به چشم نمیخورد.
همه خانواده داریوش رضاینژاد و طایفهاش را میشناختند؛ طایفهای که به مانند همه ایلامیها، بزرگترین افتخار زندگیاش کرد بودنشان است. اما دیری نگذشت که اینبار قاتلان این جوان کرد، به هویت او هم چشم دوختند. در مدت کوتاهی برای او شناسنامه بسیجی درست کردند و او را دانشجوی بسیجی خطاب قرار دادند. دختر خردسالش را بهزور چادری کردند و نزد “آقا” بردند. ولی همه مردم شهر داستان روز حادثه را میدانند: داریوش بارها اخطار کرده بود که به دنبالش هستند و میخواهند او را بکشند اما کسی به سخنانش گوش نکرده بود، چون از اول هم قرار نبود که کسی صدایش را بشنود.
اما در فیلم حاج پرویز همه چیز فرق میکند؛ دانشمند نمیخواهد مواظبش باشند ولی هستند. کاش در دنیای واقعی هم لااقل همینطور بود، کاش “سرمایههای ملی”، طعمههای ملی برای جهانگشایی اربابان قاسم بنا نمیشدند. اگر این طور بود مطمئناً داریوش رضایینژاد زنده بود و به کرد بودنش افتخار میکرد. اگر بود الان دخترش 10 سالهاش بجای چادر و کفیه و تسبیح خامنهای، یک دست لباس کردی به تن داشت و به مانند دختران سرزمینش به کرد بودن خودش افتخار میکرد
یکباره سراغ قاسم سلیمانی رفتم و از پرویز پرستویی انتقاد کردم! د