سال ۹۵ متنی رو برای دخترت نوشته بودی که داخل یکی از اتاقهای بند ۶ جا مونده بود.وقتی خوندمش نتونستم جلوی خودمو بگیرم،نشستم و حدود نیم ساعت گریه کردم.سال ۹۶ تو رو تبعید کردن بند هشت اوین و منم تبعید شدم زندان رجایی شهر.آرزو میکردم باز ببینمت تا بتونم در مورد اون متن باهات صحبت کنم.بالاخره سال ۹۹ منتقلت کردن به زندان رجایی شهر.باز مثل سال ۹۵ کنار هم بودیم ولی یادم رفت در مورد اون متن باهات صحبت کنم.
دو شب قبل که خبر حکم مجددت رو شنیدم انگار اون نامه دوباره اومد جلوی چشمم…
سهیل جان آفتاب استبداد که غروب کند ،
همه ما داستانهایی داریم از زخم‌هایمان،از جان‌های عزیزی که به خاک سپردیم،از بدرقه‌هایی که در آغوش‌کشیدنی دوباره‌ را تجربه نکردند و…

پاسخی بگذارید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: