برای پسر مبارزم ، امیر ارشد تاج میر
یکی از عزیز ترین روزهای زندگی ام
روز میلاد توست ،،، چهاردهم آذر ماه سال 1363
صبح به دنیا آمدی ، بعد از شبی سخت و دردناک اما شیرین
در آغوش فشردمت و از عطر دلاویزت که
طعمٕ معصومیت می داد ، مست شدم
موهای مشکی و چشمهای سیاه و دهانی که مُدام بدنبال شیر می گشت
برایم زیبا ترین نقاشی زنده ی خدا بود
آنقدر لطیف و کوچک بودی که می ترسیدم ، در آغوشم بشکنی ،،،، لحظه لحظه های بودنت ، داروی دردها شد و من
از این نوشدارو ، غرق سرمستی ،
آن روز ها ، چقدر به خدا نزدیکتر بودم ……… هر سال چهاردهم آذر ماه ، کیک کوچکی می گرفتیم و شمعها را
با گذر سالهای بودنت ، آذینٕ آن می کردیم
از یک شمع ، تا بیست و پنج شمع
جشن تولدهایت ، ساده بود و خانوادگی ، اما آنهم از ما دریغ شد
دیگر ، تو نبودی ، تا روز تولدی و کیک و شمعی باشد … امسال هم ، مثل هر ده سالٕ کُشته شدنت کیکی نیست
اما بر سنگ سیاه مزارت ، فقط بیست و پنج ، شمع خاموش خواهم گذاشت
عزیز مادر ، زندگی در کنار تو ، فقط تا بیست و پنج سال بود
و تو در بیست و پنجسالگی ، برای انساندوستی ات ، جاودانه شدی
بعد از رفتنت ، همه چیز و همه جا ، تاریک و ظلمانی و دردناک شد
تاریکی و ظلمت و درد ،،، شادی و جشن ندارد .. و من ، ترانه ی شاد تولدت مبارک را ، فراموش کرده ام