دل نوشته #سهیل_عربی در سوگ #بهنام_محجوبی

زندانی سیاسی سهیل عربی پس از مرگ بهنام محجوبی از زندان رجایی شهر پیامی فرستاد.
این زندانی سیاسی چنین می گوید:
«کاش جای تو بودم ای زمین تا هرگز نمی گذاشتم تا روی تنم زندانی بسازند.
ستار را کشتند. چند روز شیون و سوگواری و یک موج اعتراضی که فقط موج سواری را برای تعدادی سودجو فراهم کرد و خیلی زود اعتراضها و حتی یادبودها هم تمام شد.
و ریحانه نیز به سرنوشت ستار دچار شد، دیگر یادی هم از او نمیشود.
و کشته شدن علیرضا با آن وضع فجیع هم نتوانست تلنگری برای ما باشد که چاره ای برای پایان دادن به این فجایع بجوییم.
بهنام هم به قتل رسید و پیش از جان سپردن انواع شکنجه های بدتر از کشته شدن و آزارها را تحمل کرد.
فردا نوبت بهنام و علیرضاهای بعدی است. هزاران انسان آزادیخواه که زندگی را مطالبه کردند و محکوم به مرگ تدریجی در این زندانها شدند.
دردا که نه تنها عوام که حتی الیت (نخبه) این جامعه هم هنوز به این حقیقت پی نبرده یا آنرا نپذیرفته که ذات زندان فاجعه آفرین است، که زندان به خودی خود یک فاجعه است و با ورود هر انسان به آن تمام جامعه آسیبهای جبران ناپذیر میبیند.
آنچه که ندامتگاه نامیده شده و طبق ادعای حکومتها قرار بود مرکز بازپروری به مثابه محل اصلاح بزهکاران و افراد خطرناک برای جامعه باشد، در واقع شکنجه گاه و کشتارگاهی است که از آن همچون ابزاری برای سرکوب مخالفین و نواندیشان از آن سود بردند.
در واقع ندامتگاه روکشی است بر مشت آهنین دولتها تا بر دهان هر آنکس که از رهایی و برابری، داد سخن می گوید کوبیده شود.
آنها که در اعماق این محبسه ها اسارت و شکنجه ها را تاب آوردند، موظفند روشنگری کنند و مردم را از عمق فاجعه آگاه سازند.
دیوارهای این زندانها را با روزی ۴ نخ سیگار بهمن ساختند برای ساخت تیپهای جدید به زندانیانی که از ممنوع شدن سیگار رنج میبردند گفتند که هر کس سیگار بخواهد میتواند در ساخت زندان به ما کمک کند و به او امتیازهایی از جمله هر روز ۴ نخ سیگار و ملاقات اضافه میدهند و آنها در اوج گرمای تابستان و در دل کویر در زمستان زیر برف و باران آجر روی آجر گذاشتند تا زندانهایی بسازند که امثال خودشان را محبوس کنند.
هنگامی که همه خواب بودند هیچیک از فرهیختگان و رزمندگان نپرسیدند، چگونه افرادی که در زندان کارهایی به این سختی را انجام میدهند رو به اعمال خلاف مثل سرقت و فروش نوشیدنی های الکلی رو آورده اند آیا برای آنها کارهای بهتری فراهم شده بود؟ هیچکس نپرسید.»