روایت لیلی مهدوی، مادر سیاوش محمودی، جانباخته انقلاب ملی ایران، از آخرین دیدار با فرزندش
عصر سی شهریور ۱۴۰۱ سیاوش محمودی همراه مادرش بود. پس از چند ساعت از مادرش جدا میشود تا به دیدار دوستش در نازیآباد برود.
مادر: سیاوش
سیاوش: مامان برو من میام
شب لیلی به خانه میرود، سیاوش هنوز به خانه برنگشته، با او تماس میگیرد، اما گوشی سیاوش در حالت پرواز بود. «دلشوه بدی گرفتم، شامتو کنار گذاشتم به ستایش گفتم میرم دنبال سیاوش. وقتی آمدم به سمت خیابان نازیآباد برم دیدم خیابان را بستند، خیابان پر از دود گاز اشکآور بود. یاد صحنههای جنگ افتادم، آشفته و با دلی پر از استرس و نگرانی. یک طرف مردم و یک طرف بسیجیهای محل ایستاده بودند. هر چی صدات کردم پیدات نکردم.»
یکی از دوستان سیاوش به مادرش میگوید سیاوش آن طرف خیابان است. مادر به سمت بسیجیها میرود که آن طرف خیابان ایستادهاند و شعار حیدر حیدر سر میدهند: «نشستم دستامو گرفتم بالا گفتم من دنبال پسرم میگردم. یکیشون منو به اون طرف خیابان پرت کرد با باتوم زد و گفت باشه معرکه نگیر.»
مادر به سمت خیابان دیگری در نازیآباد میرود که در تاریکی مطلق نیروهای امنیتی مسلح با پرچم زرد ثارالله سوار بر موتور بودند.
مادر نمیتواند سیاوش را در محله پیدا کند، پس از ساعتها با برادرش تماس میگیرد تا به کمکش بیاید. «با ترس به چندتا گاردی نزدیک شدم، پرسیدم اگر کسی را بگیرند، کجا میبرند؟ گفت برو کلانتری. کلانتری خبری نبود.»
مادر و دایی سیاوش به سمت بیمارستانی در همان نزدیکی میروند. از اطلاعات بیمارستان به مادر سیاوش میگویند: «یه بچه را آوردند اما فوت کرده»
«دلم هوری ریخت، هر کاری کردم که نشونم بدن، گفتن اجازه ندارند، مجهولالهویه است. انقدر گریه کردم داد زدم تا کارت عابر بانکی که در جیبت بود را نشانم دادند. گفتن از پشت سر تیر خورده.»
به گفته مسئولین بیمارستان دو نفر پیکر بیجان سیاوش را به حیاط بیمارستان رساندند و همانجا رها کردند.
صبح به مادر سیاوش اجازه میدهند تا جسد را شناسایی کند: «کشو سردخانه باز شد کاور را باز کردم سیاوش من با فرق غرق به خون با چشمان نیمه باز. زانو زدم، دست زیر سرت گذاشتم و فریاد زدم. دستم پر از خون شد.»