به نام خدای آزادی
این بار که علی زنگ زد؛ خیلی عصبانی بود. از اینکه او و اغلب همبندیانش بیگناه اسیر میله های زندانند و اینکه منتظر خبر آزادیشان هستند و خبری نشده، فریاد می زد: ما بیگناهیم، چرا باید اینجا باشیم؟! گویا فراموش شده ایم. چرا زندانیان سیاسی را آزاد نمی کنند و چراهای بسیار دیگر.
به خاطر همدردی با خانواده های کشته شدگان هواپیمای اکراینی مرا زندانی کردند. دو ماه است به جهت ابراز همدردی با مردم تشنه خوزستان کارت تلفنم را هم مسدود کرده و اگر نبود لطف همبندیانم این تماس را هم نداشتم. سه ماه است که به بهانه کرونا ملاقات نداریم. چند بار شما کتاب و مجله فرستادید، برگشت خورد؛ داشتن یک کتاب حافظ خواسته زیادیست؟!
گفت: همه اینها را خواهم نوشت. گفتم: بنویس؛ منتشرش می کنم.
تلفن را قطع کرد.من ماندم و……در این وضعیت مادران حال مرا بهتر درک می کنند.
کاملا به او حق دادم که فریاد بزند، سینه چاک کند. آنان حتی یک شرایطی را فراهم نکردند تا او پس از دو سال پدرش را ببیند.
ساعتی بعد زنگ زد و گفت: بیانیه من شعر من است؛ در پس زمینه آهنگها و ترانه هایی که پخش می شد این چند بیت را سرودم:
«راز»، «ترانه»، «رقص»
می شنویم شعرهای او را.
زندانیان بیگناه را آزاد کنید.
زندانیان سیاسی را آزاد کنید.
علی نوری زاد را آزاد کنید.
محمد نوری زاد را آزاد کنید.
✍️ فاطمه ملکی
۲۸ شهریور ۱۴۰۰