برای پسر مبارزم ، امیر ارشد تاج میر
من ، گُل می دهم ، تو گلوله می زنی
من ،عطر شکوفه های بهار نارنج را دوست دارم
تو ، بوی خون و مرگ و نفرت را
من جهانِ سرشارِ صلح و دوستی و عشق طلب میکنم
تو بحران می آفرینی و با خونِ عزیزان من وضو میگیری
تو نماز می خوانی برای رضایت خدایی که نمی شناسی
من ، بی نماز شاکرم خدای عشق را که در جانِ منست
تو نذری میدهی ، تا گناهانت بخشیده شود
من درخت می کارم، تا در سایه سارش بیاسایی
تو وعده ی بهشت می دهی و خود در پستو پنهانی
من به زور شربت شهادت می نوشم که از حنظل تلخترست
بهشت ، برای تو ،،،،، شهید شو
بگذار من زنده بمانم ،،،،، که زندگی زیباست