نه در چهار دههی اخیر، بلکه در یکصد سال
گذشته علیه ظلم شوریدیم و هر بار سختتر از قبل سرکوب شدیم. عوامل بیرونی شکستهایمان را به کرات بررسی کردیم. در تحلیلهایمان از علت ضعف و کوتاهیهایمان غافل ماندیم و دلیل متوقف شدنمان را هر بار به عوامل بیرونی و دیگرانی نسبت دادیم که بیتقصیر نبودند اما از ضعفهای خودمان جان گرفتند. پس از شکست دیکتاتور پیشین مصادره انقلاب، اولین گروه بنیادگرایان اسلامی در خاورمیانه روی کار آمدند و در اولین اقدامشان تمامی احزاب منحل شدند. سران احزاب تحت شکنج قرار گرفتند و با دردناکترین شیوهها وادار به اعتراف اجباری علیه خود یا وادار به ترک وطن شدند. بسیاری را که ثمره از جان گذشتگیشان سرنگونی دیکتاتور پیشین بود، به کام مرگ کشیدند؛ حجم سرکوب و وحشت به حدی بود که بسیاری از هواداران به انزوا رفتند. با ادامه جنگ خارجی که در ماههای ابتدائی به سمت آتشبس میرفت، قدرت خود را تثبیت کردند. در طول سالهای جنگ با تحریک افکار عمومی و درگیر کردن افراد با فشارهای ناشی از جنگ، بسیاری از مخالفان داخلی را شناسایی، سرکوب و به قتل رساندند.
پس از اتمام جنگ نیز در جنایتی هولناک بسیاری را قربانی زیادهخواهی خود کردند. سرکوب و وحشتی که جامعه را در خود فرو برده بود، به سکوت و انزوای فعالین ختم شد و همزمان با آن از بین رفتن احزاب منجر به سکون و بسته شدن درهای جامعهی سیاسی شد. سرکوب از جانب حکومت انکارناشدنی است؛ اما آنچه باعث میشود نتوانیم اجتماعاتمان را شکل داده و به اعتراضاتمان سمت و سو بدهیم، نه صرفاً عوامل بیرونی، بلکه باید در درون خودمان جستوجو شود.
ناتوانی در سازماندهی نیروهای مردمی و نداشتن رسانههای پرمخاطب ایدئولوژیک با گرایشات سیاسی (و نه صرفا حقوق بشری) پیش از آنکه ناشی از محدودیتها و سرکوب باشد، ناشی از ضعفها و کوتاهی خودمان است. اکنون پس از چهار دهه، هنوز نه تشکیلات آزادیخواهانهای داریم و نه تریبون پرمخاطبی که از جان سخن بگوید، بلکه بر جان نشیند. نداشتن رسانه پرمخاطب و نبود فضای نقد و تحلیل برای رصد کردن دلایل و عوامل نارضایتیها و نبود تحلیل درست از کنشها و واکنشهای حکومت، هر بار به بیراههای میبردمان که بهای آن شکستهای پیدرپی و فرو رفتن در خلسه و بیهودگی کنونی است. به همین دلیل است که با وجود فرصتهای موجود و اعتراضات پیشآمده دستاوردی نداریم.