رفته بودیم دیدنِ شهید حاج داوود کریمی. همان خانه نزدیکِ پارکِ خزانه. تعریف‌ها داشت و یکی این بود.
می‌گفت: جوان بودم و شاگردِ تراشکار و باشگاهِ کُشتی می‌رفتم و مذهبی هم بودم و چهارشنبه‌ها به مسجدِ جلیلی پایِ منبرِ آقایِ مهدویِ کنی. در عینِ حال جوان بودم و گرامافونی در پُشتِ پنجره یکی از مغازه‌های لاله‌زار دلم را بُرده بود. تا اینکه دل به دریا زدم و خریدم‌اش و چون پولِ کافی نداشتم قسطی و بدونِ صفحه موسیقی البته. بعد شک کردم که نکند همین قدرش هم گناه است.
رفتم خدمت آقای مهدوی به پُرسشِ شرعی. که بلافاصله گفتند: خریدِ ادواتِ موسیقی بای نحو کان حرام است. عرض کردم: به‌خُدا برای قشنگی‌اش خریدم حاج‌آقا، استفاده‌اش که نمی‌کنم! | فرمودند: نگهداری‌اش هم حرام است. گفتم: خیلی خوب، پس‌اش می‌دهم. فرمودند: فروش‌اش هم حرام است! گفتم: ای بابا! پس مجانی می‌دهم‌اش به کسی! فرمودند: هدیه دادن‌اش هم حرام است. دیگر واقعا کم آورده بودم. با دلی خونین و دماغی سوخته گرامافونِ بخت برگشته را شکستم در حالیکه تا ماه‌ها از همان چندرغاز حقوق شاگرد تراشکاری قسط‌اش را می‌دادم.
گذشت… تا انقلاب شُد. و یک زمانی من فرمانده سپاهِ تهران شدم و حاج‌آقای مهدوی کنی از مقاماتِ کشور. روزی باید برای گزارشی فوری خدمت‌شان می‌رسیدم و در مراسمی و نشسته در ردیفِ جلویِ تالار وحدت پیدایشان کردم. آن‌بالا و رویِ سن اهالی موسیقی و دامب‌ودومب قطعه پروپیمانی را به جهتِ یکی از مناسبت‌ها اجرا می‌کردند. هاج و واج رفتم جلو… و آهسته کنارِ گوش‌شان پرسیدم:
حاج‌آقا..! یعنی همه مُشکلِ اسلام مُنحصر به این گرامافونِ بدونِ صفحه ما بود…!!؟
=========
لعنت خدا بر جهل مقدس. خداوند همه جهان رو ازانسانهای جاهل مقدس نجات دهد
پ.ن:
روحت شاد حاج داود عزیز
نیستی ببینی الان با اموال عمومی چه باباکرمی می رقصند…

پاسخی بگذارید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: