8 بهمن ماه 1384، همزمان با سرکوب اعتصاب رانندگان شرکت واحد و بازداشت تعداد زیادی از کارگران اعتصابی، ماموران امنیتی با هجوم به منزل یعقوب سلیمی منصوره شیرزادفر، همسر او را به همراه مهدیه و محدثه، دختران 12 ساله و 3 سالهشان بازداشت کردند. همچنین در این هجوم هما رضوی، همسر سید داوود رضوی و زهرا، دختر 7 سالهی ایشان و نیز مریم ضیا، همسر مسعود حیاتغیبی و فاطمهی 8 ساله و منای 14 ساله دختران آنها را بازداشت کردند. یک جمع زنانهی زنانه.
جمع زنان بازداشتی را به بازداشتگاه مفاسد اجتماعی در خیابان وزرا منتقل کردند. هما رضوی ماجرای آن بازداشت را چنین روایت میکند: «ساعت 2 و نیم شب بود که عدهی زیادی مامور مسلح وارد خانهی آقای سلیمی شدند. بچهها همه خواب بودند و ما هم با دلهره و نگرانی نیمه بیدار و نیمه خواب. ما را خیلی با خشونت و بی ادبانه بازداشت کردند و حتی بچهها را با لگد از خواب بیدار کردند. فاطمه، دختر 8 سالهی مریم را کتک زدند و محدثه، دختر 3 سالهی منصوره را که فکر کرده بود یکی از سربازها پدرش است و به پای او چسبیده بود با لگد به گوشهیی پرت کردند.»
در بازداشتگاه وزرا ماموران به زور زنان بازداشتی را به همراه فرزندانشان در یک سلول سرد حبس میکنند و حتی زمانی که کسی نیاز به دستشویی داشت در را باز نمیکردند. در وزرا به آنها میگویند به این دلیل بازداشت شدهاند که شوهرانشان، ماموران را بیخواب کردهاند.
صبح زود زنان بازداشتی را به کتابخانهی بازداشتگاه منتقل میکنند و صبحانهی مختصری به آنها میدهند. هما رضوی میگوید: «نزدیک ظهر بود که بچهها گرسنه شدند. از ماموران خواستیم که برای بچهها غذا بیاورند اما گفتند غذا نداریم و باید منتظر بمانید. اتفاقی متوجه شدیم که در کتابخانه باز است. من به همراه یکی دیگر از خانمها از کتابخانه بیرون آمدیم و دیدیم که مامورها در اتاق خودشان دارند چلو مرغ میخورند در حالی که بچههای ما از گرسنگی بیحال شده بودند.»
عصر همان روز هما رضوی را به همراه پنج کودک زندانی رها میکنند اما منصوره شیرزادفر و مریم ضیا روانهی اوین میشوند تا به فاصلهی چهار روز آنها نیز آزاد شوند.
چشماندازی در مه
همسران فعالان سندیکایی اما فراموش نمیکنند از تردیدهایشان هم بگویند. تردیدهایی که گاه چونان موریانه میخلد درون ذهن آدمی تا شک کند که راه را درست آمده است؟ تردیدی که منصوره شیرزادفر از آن سخن میگوید: «به هر حال راهی است که خودشان انتخاب کردهاند اما فکر میکنم اگر اینها از طرف کارگرهای شرکت واحد حمایت میشدند و کارگرها خودشان را بعد از اعتصاب کنار نمیکشیدند وضعیت ما خیلی بهتر بود.»
و پروانه اسالو هم آن را تجربه کرده است: «به آن فکر کردهام چون الان واقعا خانوادهی منصور هم زندانی است اما سعی میکنم هیچوقت چنین چیزی را به زبان نیاورم، به خصوص آن زمانهایی که با منصور روبهرو میشوم و ایمان و علاقهی او را به راهی که انتخاب کرده میبینم.»
مریم ضیا نیز هرچند گاهی به شرایط دیگری که میتوانست از آن برخوردار باشد فکر میکند اما تاکید دارد: «ورود مسعود به این عرصه تحولات زیادی در خانوادهی ما به وجود آورد و دستآوردهای زیادی برای من هم داشت. همین که فعالیت مسعود موجب شد سطح آگاهی من هم رشد کند و با ایدهها و آدمهای جدید آشنا بشوم موجب میشود که بر تردیدها پیروز شوم.»
هما رضوی هم اوایل آغاز فعالیت سندیکایی همسرش و به خصوص شبی که بازداشت شد با این شک دست به گریبان بوده است، شکی که به گفتهی خودش از آنجایی میآمد که پیش از این آگاهی چندانی نسبت به فعالیت اجتماعی نداشت و ناگاه آرامش خانوادهاش درهم ریخته بود. امروز اما وضعیت تغییر کرده است. هما رضوی میگوید: «وقتی در مورد مسائل اجتماعی بیشتر مطالعه کردم با اینکه در این مدت خیلی تحت فشار بودهایم اما خوشحال شدم که همسرم اینقدر آگاه شده که برای آسایش و رفاه جامعهی کارگری تلاش میکند. امروز از اینکه زندگی ما چنین تغییری کرده است خوشحالم و در کنار داوود از زندگی لذت میبرم.»
شاید که آینده از آن ما
همسران فعالان سندیکایی شرکت واحد اما خود نیز هویتی جداگانه به عنوان «زن» دارند و دغدغهها و دشواریهای زنان ایران دغدغهها و دشواریهای آنان نیز محسوب میشود. هر چند این روزها که دیگر کشیدن بخش بزرگی از بار زندگی روزمره بر عهدهی آنان است، فرصت نداشته باشند حضور جدیتری در میدان مبارزهی زنان داشته باشند اما خودشان را همدل فعالان جنبش زنان میدانند. همدلی زنانهیی که شاید سخنان پروانه اسالو چکیدهی آن باشد که میگوید: «من خودم که وقت سر خاراندن ندارم و روزی دو شیفت و حتا جمعهها هم کار میکنم اما به نظرم کمپین یک میلیون امضا در این شرایط اظهار وجود همهی زنان جامعهی ماست و به هر حال از بی تفاوتی خیلی بهتر است.»
او البته در مورد مشارکت مادر منصور در فعالیتهای کمیتهی مادران کمپین هم میگوید گرچه مدتی است که به دلیل بیماری نمیتواند مانند گذشته حضور داشته باشد.
در این میان اما مریم ضیا که یک بار به دلیل فعالیتهای سندیکایی همسرش سلولهای انفرادی اوین را تجربه کرده، یک بار هم به دلیل همراهی با جنبش زنان محبوس این سلولها شده است. روز 22 خرداد 1385، در جریان تجمع اعتراضآمیز میدان هفت تیر، مریم ضیا به همراه خواهرش معصومه بازداشت میشوند. مریم یک هفته در بازداشت میماند و بعد از آزادی به قید وثیقه و محاکمه به شش ماه حبس تعلیقی به مدت دو سال محکوم میشود.
او در مورد دلایلش برای شرکت در این تجمع میگوید: «من هم مانند همهی زنان از کودکی، در خانواده و مدرسه و جامعه با این قوانین تبعیضآمیز درگیر بودهام و همیشه این وضعیت من را آزار میداد.»
ضیا تاکید میکند: «من خودم دو دختر دارم و نمیخواهم آنها هم در شرایطی زندگی کنند که نسل ما در آن زندگی کرد. باید این شرایط تغییر کند.»
منبع
فرهنگ توسعه